فرونشاندن
لغتنامه دهخدا
فرونشاندن . [ ف ُ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) فروکشتن و اطفاء. (یادداشت بخط مؤلف ). خاموش کردن چراغ و آتش و جز آن : قالب برگشت و آتش فرونشاندند. (قصص الانبیاء). دررسی و این آتش فرونشانی . (تاریخ بیهقی ). آتش آتش فرومی نشاند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || جایگزین کردن گوهر و دانه های گرانبها بر روی زینت آلات :
زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برنشاندم سیم سره به کرف .
|| تسکین دادن . آرام کردن : به تلطف آن خشم را فرونشانند. (تاریخ بیهقی ).
شهوت فرونشان و به کنجی فرونشین
منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام .
|| پایین آمدن . فرودآوردن :
باران دوصدساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای .
|| ناپدید کردن : شعله ٔ خورشید شعله ٔ ناهید فرونشاند. (سندبادنامه ). || نشاندن :
بنشست گردپای و حریفان فرونشاند
پیش کنیزکان و غلامان بر قطار.
زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برنشاندم سیم سره به کرف .
کسائی .
|| تسکین دادن . آرام کردن : به تلطف آن خشم را فرونشانند. (تاریخ بیهقی ).
شهوت فرونشان و به کنجی فرونشین
منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام .
ناصرخسرو.
|| پایین آمدن . فرودآوردن :
باران دوصدساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای .
عمادی (از سندبادنامه ).
|| ناپدید کردن : شعله ٔ خورشید شعله ٔ ناهید فرونشاند. (سندبادنامه ). || نشاندن :
بنشست گردپای و حریفان فرونشاند
پیش کنیزکان و غلامان بر قطار.
سوزنی .