فروبسته
لغتنامه دهخدا
فروبسته . [ ف ُ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بسته . گره خورده . مقابل گشوده :
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فروبسته ٔ ما بگشایند؟
رجوع به فروبستن شود.
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فروبسته ٔ ما بگشایند؟
حافظ.
رجوع به فروبستن شود.