ترجمه مقاله

فرقدین

لغت‌نامه دهخدا

فرقدین . [ ف َ ق َ دَ ] (اِخ ) تثنیه ٔ فرقد است در حالت نصب و جر :
ای رسانیده به دولت فرق خود بر فرقدین
گسترانیده به جود و فضل در عالم یدین .

ابوالعباس مروزی .


محتمل مرقد تو فرقدین
متصل مسند تو شعریان .

خاقانی .


تا هم قدم شدیم سگ پاسبانت را
از فرق فرقدین قدم برنهاده ایم .

خاقانی .


درعلو درجت چون فرقدین بودند و در شهرت فضل چون نیرین . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). تکیه گاه او بر فرق فرقدین است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
آسمان در زیر پای همتت
برزمین مالید فرق فرقدین .

سعدی .


به دندان گزید از تغابن یدین
بماندش در او دیده چون فرقدین .

سعدی .


- فرقدین آسا ؛ مانند فرقدین از بلندی و رفعت : ساحت فرقدین آسای ایشان مقبل شفاه و معفر جباه جهانیان است . (سندبادنامه ص 74).
رجوع به فرقدو فرقدان شود.
ترجمه مقاله