ترجمه مقاله

فرخشته

لغت‌نامه دهخدا

فرخشته . [ ف َ خ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) نانی باشد کوچک که از خمیر سازند و درون آن را از مغز بادام و پسته و لوزینه های دیگر پر کنند و بر روی تابه پزند و شیره ٔ قند بر آن ریزند و بخورند و آن را به عربی قطائف خوانند. (برهان ). به این معنی فرخشه صحیح است بدون تاء. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرخشه شود. || (ص ) برزمین کشیده . (برهان ). || کشته ای باشد که کسش نشناسد که کیست . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). فرخسته :
او می خورد به شادی و کام دل
دشمن نزار گشته و فرخشته .

ابوالعباس عباسی .


رجوع به فرخسته شود.
ترجمه مقاله