فرجامجوی
لغتنامه دهخدا
فرجامجوی . [ ف َ ] (نف مرکب ) عاقبت اندیش . دوراندیش . مآل اندیش :
فرجام کار خویش نگه کن چو عاقلان
فرجامجوی روی ندارد به رود و جام .
و رجوع به فرجام شود.
فرجام کار خویش نگه کن چو عاقلان
فرجامجوی روی ندارد به رود و جام .
ناصرخسرو.
و رجوع به فرجام شود.