فرب
لغتنامه دهخدا
فرب . [ ف َ رَ ] (اِخ ) رودخانه ای باشد بزرگ و عظیم . (برهان ). رودی است به خراسان . (آنندراج ). ظاهراً یکی از نهرهای بزرگ رود جیحون است که از کنار شهر فرب میگذشته است :
با سرشک عطای تو کس را
ننماید بزرگ رود فرب .
ایمنی و بیم دنیا هر دو با یکدیگرند
ریگ آموی است بیم و ایمنی رود فرب .
با سرشک عطای تو کس را
ننماید بزرگ رود فرب .
عسجدی .
ایمنی و بیم دنیا هر دو با یکدیگرند
ریگ آموی است بیم و ایمنی رود فرب .
ناصرخسرو.