فراقی
لغتنامه دهخدا
فراقی . [ ف ِ ] (اِخ ) ملا فراقی ازولایت جوین است . مردی فقیر است . از اوست این مطلع:
شب قدر است زلف یار و دل گم کرده راه آنجا
نمی بینم دلیل روشنی جز برق آه آنجا.
گویند با وجود اخلاق ذمیمه در خدمت سلاطین تقرب زیاد داشته ، چندی قاضی سبزوار بوده و در آخر سیاحت خراسان کرده است . (آتشکده چ شهیدی ص 343).
شب قدر است زلف یار و دل گم کرده راه آنجا
نمی بینم دلیل روشنی جز برق آه آنجا.
(مجالس النفائس چ حکمت ص 168).
گویند با وجود اخلاق ذمیمه در خدمت سلاطین تقرب زیاد داشته ، چندی قاضی سبزوار بوده و در آخر سیاحت خراسان کرده است . (آتشکده چ شهیدی ص 343).