فرارسیدن
لغتنامه دهخدا
فرارسیدن . [ ف َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن و رسیدن وقت چیزی یا کاری : اگر او را قضای مرگ فرارسد تخت ملک ما را باشد. (تاریخ بیهقی ).
از پیل کم نه ای که چو مرگش فرارسد
در حال استخوانْش بیرزدبدان بها.
زآن پیش کَاجل فرارسد تنگ
وَایام عنان ستاند از چنگ ...
چون اجلش فرارسید از بی دست وپایی نتوانست گریخت . (گلستان ). || توانا بودن . فرصت یافتن . قادر شدن : قرب صدهزار آدمی هلاک شد و کس به غسل و تکفین و تدفین ایشان فرانمیرسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 326).
از پیل کم نه ای که چو مرگش فرارسد
در حال استخوانْش بیرزدبدان بها.
خاقانی .
زآن پیش کَاجل فرارسد تنگ
وَایام عنان ستاند از چنگ ...
نظامی .
چون اجلش فرارسید از بی دست وپایی نتوانست گریخت . (گلستان ). || توانا بودن . فرصت یافتن . قادر شدن : قرب صدهزار آدمی هلاک شد و کس به غسل و تکفین و تدفین ایشان فرانمیرسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 326).