ترجمه مقاله

فجا

لغت‌نامه دهخدا

فجا. [ ف ِ ] (ع مص ) فجاء. رجوع به فجاء شود. || (ص ) ناگهان :
بادت بقای عمر به شادی هزار عید
عید عدو و عید ز جان دادن فجا.

سوزنی .


آنچنانش تنگ آورد آن قضا
که منافق را کند مرگ فجا.

مولوی .


رجوع به فجاءو فجاءة شود.
ترجمه مقاله