فارغی
لغتنامه دهخدا
فارغی . [ رِ ] (اِخ ) صاحب آتشکده آرد: گویند حریفی ظریف و رفیقی الیف بوده و اهل آن دیار [ استرآباد ] به صحبت او مایل . از اشعار اوست :
پی نظاره ستاده ست جهانی به رهش
من در اندیشه که یا رب به که افتد نگهش .
پی نظاره ستاده ست جهانی به رهش
من در اندیشه که یا رب به که افتد نگهش .
(آتشکده چ بمبئی ص 142).