غریبی
لغتنامه دهخدا
غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) از شاعران فارسی زبانی بود که به هند مهاجرت کرد. صاحب صبح گلشن آرد: از ارض خراسان سر برکشیده و به اختیار غربت از وطن در عهد همایون پادشاه به سرزمین هندوستان رسیده و در سلک ملازمان همایونی منسلک گردیده . او راست :
گر گشاد کار ما بودی ززلف یار ما
اینچنین آشفته و برهم نبودی کار ما
دل ز چاک سینه میخواهد که بیند روی دوست
مرهم ای مشفق منه بر سینه ٔ افکار ما
ای غریبی التفات او بغیر آزار نیست
چندخواهد بود یا رب در پی آزار ما.
تا حریم حرم یار شده مسکن من
رفته بیرون هوس خلد برین از سرمن .
وی از اسماعیلیه و حروفیه بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
گر گشاد کار ما بودی ززلف یار ما
اینچنین آشفته و برهم نبودی کار ما
دل ز چاک سینه میخواهد که بیند روی دوست
مرهم ای مشفق منه بر سینه ٔ افکار ما
ای غریبی التفات او بغیر آزار نیست
چندخواهد بود یا رب در پی آزار ما.
#
تا حریم حرم یار شده مسکن من
رفته بیرون هوس خلد برین از سرمن .
(از صبح گلشن ص 299).
وی از اسماعیلیه و حروفیه بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.