غره
لغتنامه دهخدا
غره . [ غ ُرْ رَ/ رِ ] (اِ صوت ) آواز رعد و سباع . به تخفیف را نیز آورند. (از فرهنگ شعوری ). غرش . غرش شیر :
غره ای کن شیروار ای شیر حق
تا رود آن غره بر هفتم طبق .
غره ٔ شیرت بخواهد آسمان
نقش شیر و آنگه اخلاق سگان .
غره ٔ او حاکم درندگان
نعره ٔ او مانع چرندگان .
- آسمان غره ؛ تندر. رعد. آسمان غرغره . رجوع به آسمان غرغره و غرغره شود.
غره ای کن شیروار ای شیر حق
تا رود آن غره بر هفتم طبق .
مولوی (مثنوی ).
غره ٔ شیرت بخواهد آسمان
نقش شیر و آنگه اخلاق سگان .
مولوی (مثنوی چ کلاله ٔ خاور ص 149).
غره ٔ او حاکم درندگان
نعره ٔ او مانع چرندگان .
مولوی (مثنوی ).
- آسمان غره ؛ تندر. رعد. آسمان غرغره . رجوع به آسمان غرغره و غرغره شود.