عکس افکندن
لغتنامه دهخدا
عکس افکندن . [ ع َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرتو افکندن :
چو گلبن از بر آتش نهاده عکس افکند
به شاخ او بر دراج شد ابستاخوان .
تابوت او چه عکس فکندست بر شما
کز اشک رخ چو تخته ٔ او غرق زیورید.
چو گلبن از بر آتش نهاده عکس افکند
به شاخ او بر دراج شد ابستاخوان .
خسروانی .
تابوت او چه عکس فکندست بر شما
کز اشک رخ چو تخته ٔ او غرق زیورید.
خاقانی .