عودی
لغتنامه دهخدا
عودی . (ص نسبی ) رنگی است مشابه به چوب عود، و آن رنگی باشد سیاه مایل به اندک سفیدی و سرخی . (غیاث اللغات ). رنگی است مایل به سیاهی مانند عود. (آنندراج ). به رنگ یا به بوی عود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عود شود :
کو خیک دل اندوده به قیر و ز درونش
تن عودی و مشکی شده دل ناری و مایی .
عودی خاک آتشین اطلس کنم
زآب و خونی کاین مژه پالود بس .
صبح دندان چو مطرا کند از سوخته عود
عودی خاک ز دندانْش مطرا بینند.
حجله و بزمه ای به زرکاری
حجله عودی و بزمه گلناری .
|| نوعی از جامه ٔ ابریشمی که رنگش سیاه باشد. (غیاث اللغات ) :
پشت رغبت جامه ٔ عودی بدوش زاغ داد
تا چو مجمر پیچدش بوی طرب در دودمان .
کو خیک دل اندوده به قیر و ز درونش
تن عودی و مشکی شده دل ناری و مایی .
خاقانی .
عودی خاک آتشین اطلس کنم
زآب و خونی کاین مژه پالود بس .
خاقانی .
صبح دندان چو مطرا کند از سوخته عود
عودی خاک ز دندانْش مطرا بینند.
خاقانی .
حجله و بزمه ای به زرکاری
حجله عودی و بزمه گلناری .
نظامی .
|| نوعی از جامه ٔ ابریشمی که رنگش سیاه باشد. (غیاث اللغات ) :
پشت رغبت جامه ٔ عودی بدوش زاغ داد
تا چو مجمر پیچدش بوی طرب در دودمان .
ملاطغرا (از آنندراج ).