ترجمه مقاله

عناندار

لغت‌نامه دهخدا

عناندار. [ ع ِ ] (نف مرکب ) که عنان اسب در اختیار دارد. مجازاً سوارکار. ماهر در سواری . ماهر در به حرکت و جولان درآوردن اسب که هر چون خواهد آسان اسب را بدان سوی برد :
عناندار چون او ندیده ست کس
تو گویی که سام سوار است و بس .

فردوسی .


جهاندیده باید عناندار و بس
عنان و سپر بایدش یار و بس .

فردوسی .


هزاران پس پشت او سرفراز
عناندار با نیزه های دراز.

فردوسی .


ترجمه مقاله