عارضی
لغتنامه دهخدا
عارضی . [ رِ ] (اِخ ) قمی . صادقی کتابدار نویسد: شاعرپیشه است و به اردوی معلا رفت و آمد داشت طبع خوبی دارد و شعرش چنین است :
یک شب نشد که درغم عشقت ز چشم و دل
خونابها نیامد و سیلاب ها نرفت .
یک شب نشد که درغم عشقت ز چشم و دل
خونابها نیامد و سیلاب ها نرفت .
(مجمع الخواص ص 309).