ترجمه مقاله

طابق

لغت‌نامه دهخدا

طابق . [ ب َ ] (معرب ،اِ) معرب تابه است . ج ، طوابق و طوابیق . (منتهی الارب ). تابه . و آن ظرف آهنی است مدور که بر آن نان پزند.(آنندراج ) (غیاث اللغات ). تابه . طاجن . (مهذب الاسماء): و امّا الذی [ ای خیر الذی ] یخبز فی الطابق او یدفن فی الجمر... (ابن البیطار.) رجوع به طاجن شود. تابه . تاوه . (از ماده ٔ تافتن ). خبز طابق ؛ نان که بر آجر تفته پزند. خشت پخته ٔ کلان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). نظامی . (یادداشت مؤلف ). || عضو، هر چه باشد: و منه فی غلام آبق ،لاقطعن منه طابقاً ان قدرت ُ علیه ؛ ای عضواً. || دست ، و منه امر فی السارق بقطع طابقه ؛ ای یده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنقدر از بز که سیر کند دو سه کس را. یا نصف بز. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله