ترجمه مقاله

صفع

لغت‌نامه دهخدا

صفع. [ ص َ ] (ع مص ) سیلی زدن کسی را یا نرم زدن پس گردن کسی را. (منتهی الارب ). سیلی زدن . (دهار) (غیاث ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). قفا که زنند کسی را. طپانچه زدن . مشت بر قفای کسی زدن . || (اِ) پشت گردنی :
صدهزاران صفع را ارزانیم
گر زبون صفعها گردانیم .

مولوی .


گفت صوفی را چه باک از صفع حیز
با چنین بیمار کمتر کن ستیز.

مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 547).


بر قفای صوفی آن حیرت پرست
راست می کرد از برای صفع دست .

مولوی .


رجوع به صفعة شود.
ترجمه مقاله