صرفی
لغتنامه دهخدا
صرفی . [ ص َ ] (اِخ ) شاعری است و مؤلف آتشکده نویسد: نام او صلاح الدین و گویند او را باخواجه سلمان نسبتی است الحق شعر وی خالی از امتیاز نیست وی از تلامذه ٔ مولانا محتشم کاشی بود، از اوست :
با تو رشکم کشد و بی تو جدائی چه کنم
می کشم اینهمه از دیدن و نادیدن تو.
چو ز رفتن تو مُردم تو نشاط کن که هرگز
به مراد خاطر خود به از این سفر نکردی .
صرفی ز عشق دوست به نوعی نمرده ای
کز دشمنان به مرگ تو خرم شود کسی .
صادقی کتابدار در مجمع الخواص آرد: وی شاعر خوبی است . فقیر با او ملاقات نکرده ام ولی این ابیاتش را شنیده ام :
به سفر زمانه دایم چو منت غریب دارد
سرآن دیار گردم که تواَش غریب باشی
بگذر ز چاره ٔ من بگذار تا بمیرم
من ناتوان که باشم که توام طبیب باشی ؟
اگرت نصیب از آن لب نرسد مرنج صرفی
گنه کسی چه باشد چو تو بی نصیب باشی ؟
غمی کز مرگ دشمن دارم اینست
که ترسم در غم او مرده باشد.
کشتندو سوختند مرا ای هما برو
کز قسمت تو هیچ در این استخوان نبود
گویا که می کشند مرا هرگز اینچنین
غوغای عام بر در زندان من نبود...
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
با تو رشکم کشد و بی تو جدائی چه کنم
می کشم اینهمه از دیدن و نادیدن تو.
#
چو ز رفتن تو مُردم تو نشاط کن که هرگز
به مراد خاطر خود به از این سفر نکردی .
#
صرفی ز عشق دوست به نوعی نمرده ای
کز دشمنان به مرگ تو خرم شود کسی .
(از آتشکده ٔ آذر ذیل شعرای ساوه ).
صادقی کتابدار در مجمع الخواص آرد: وی شاعر خوبی است . فقیر با او ملاقات نکرده ام ولی این ابیاتش را شنیده ام :
به سفر زمانه دایم چو منت غریب دارد
سرآن دیار گردم که تواَش غریب باشی
بگذر ز چاره ٔ من بگذار تا بمیرم
من ناتوان که باشم که توام طبیب باشی ؟
اگرت نصیب از آن لب نرسد مرنج صرفی
گنه کسی چه باشد چو تو بی نصیب باشی ؟
#
غمی کز مرگ دشمن دارم اینست
که ترسم در غم او مرده باشد.
#
کشتندو سوختند مرا ای هما برو
کز قسمت تو هیچ در این استخوان نبود
گویا که می کشند مرا هرگز اینچنین
غوغای عام بر در زندان من نبود...
(مجمع الخواص ص 222).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.