شیرباز
لغتنامه دهخدا
شیرباز. (ص مرکب ) از شیر بازکرده . (یادداشت مؤلف ) :
مویم چو شیر گشت و شد از عمر شیرباز
کز یک گناه بازنگشتم به عمر سیر.
- شیرباز کردن ؛ فطام . از شیر باز کردن . (یادداشت مؤلف ) :
پیرپروردایه ٔ لطف تو است آنکو نکرد
هیچ دانا را ز طفلی تا به پیری شیرباز.
مویم چو شیر گشت و شد از عمر شیرباز
کز یک گناه بازنگشتم به عمر سیر.
سوزنی .
- شیرباز کردن ؛ فطام . از شیر باز کردن . (یادداشت مؤلف ) :
پیرپروردایه ٔ لطف تو است آنکو نکرد
هیچ دانا را ز طفلی تا به پیری شیرباز.
سوزنی .