شمله
لغتنامه دهخدا
شمله . [ ش َ ل َ / ل ِ ] (اِ) شالی که بر دوش اندازند و یا بر سر مانند دستار پیچند. (از برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از انجمن آرا) :
اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند
القاب بندقی به سراسر نوشته اند.
شمله کاین عزتم ز دولت اوست
گردنم زیر بار منت اوست .
خرم آن شمله که با ریشه خیالی دارد
خوشدل آن خرقه که با وصله وصالی دارد.
امیدوارم که عاطفت آن حضرت چون شمله شامل حال این تنگ لباس گشته بفرمایید. (نظام قاری ص 148). || علاقه ٔ دستار. تحت الحنک . شاشوله .شاغوله . (ناظم الاطباء). علاقه ٔ دستار. (از برهان ).
- شمله ٔ دستار ؛ ریشه و طره و علاقه و دنبوقه و فش پایان آن که زینت دستار است و آن تارهای آن است بی پود. (یادداشت مؤلف ): غذبة؛ شمله ٔ دستار. سمط؛ شمله ٔ دستار بر سینه و هر دو کتف افتاده . (منتهی الارب ).
|| دم . دنباله . دنبال . (یادداشت مؤلف ).
اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند
القاب بندقی به سراسر نوشته اند.
نظام قاری .
شمله کاین عزتم ز دولت اوست
گردنم زیر بار منت اوست .
نظام قاری .
خرم آن شمله که با ریشه خیالی دارد
خوشدل آن خرقه که با وصله وصالی دارد.
نظام قاری .
امیدوارم که عاطفت آن حضرت چون شمله شامل حال این تنگ لباس گشته بفرمایید. (نظام قاری ص 148). || علاقه ٔ دستار. تحت الحنک . شاشوله .شاغوله . (ناظم الاطباء). علاقه ٔ دستار. (از برهان ).
- شمله ٔ دستار ؛ ریشه و طره و علاقه و دنبوقه و فش پایان آن که زینت دستار است و آن تارهای آن است بی پود. (یادداشت مؤلف ): غذبة؛ شمله ٔ دستار. سمط؛ شمله ٔ دستار بر سینه و هر دو کتف افتاده . (منتهی الارب ).
|| دم . دنباله . دنبال . (یادداشت مؤلف ).