شش پنج
لغتنامه دهخدا
شش پنج . [ ش َ / ش ِ پ َ ] (اِ مرکب ) شش و پنج . (ناظم الاطباء). نوعی از قمار. (آنندراج ). رجوع به شش و پنج شود.
- شش پنج باز ؛ آنکه نرد می بازد. نراد.
- شش پنج زدن ؛ نردبازی کردن و شش و پنج آوردن :
شش پنج زنند برتران نقش
یک نقش رسد فروتران را.
- || کنایه از محیل و مکار. (آنندراج ).
- شش پنج کردن ؛ پنج نمودن و شش خواستن . مکر کردن . خدیعه کردن . (یادداشت مؤلف ).
|| کنایه از معرض تلف است . (از آنندراج ).
- شش پنج باز ؛ آنکه نرد می بازد. نراد.
- شش پنج زدن ؛ نردبازی کردن و شش و پنج آوردن :
شش پنج زنند برتران نقش
یک نقش رسد فروتران را.
خاقانی .
- || کنایه از محیل و مکار. (آنندراج ).
- شش پنج کردن ؛ پنج نمودن و شش خواستن . مکر کردن . خدیعه کردن . (یادداشت مؤلف ).
|| کنایه از معرض تلف است . (از آنندراج ).