شبهت
لغتنامه دهخدا
شبهت . [ ش ُ هََ ] (ع اِمص ، اِ) به معنی شبهه و اشتباه است که در فارسی با تاء کشیده به کار رفته است :
من مانده به یمگان درون از آنم
کاندر دل من شبهت و ریا نیست .
بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود
بر سر زند مغان بسم رقم ساختن .
دل گرسنه درآمد بر خوان کاینات
چون شبهتی بدید برون رفت ناشتا.
لشکر را باید که در این اعتقادشبهتی نبود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 89). اگر از این علامات چیزی مشاهدت افتد شبهت زایل گردد. (کلیله و دمنه ). اما بعد از تأمل غبار شبهت و حجاب ریبت برخیزد. (کلیله و دمنه ). شبهت نکرد که دشمن تقبیح صورت کرده است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 347).
من مانده به یمگان درون از آنم
کاندر دل من شبهت و ریا نیست .
ناصرخسرو.
بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود
بر سر زند مغان بسم رقم ساختن .
خاقانی .
دل گرسنه درآمد بر خوان کاینات
چون شبهتی بدید برون رفت ناشتا.
خاقانی .
لشکر را باید که در این اعتقادشبهتی نبود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 89). اگر از این علامات چیزی مشاهدت افتد شبهت زایل گردد. (کلیله و دمنه ). اما بعد از تأمل غبار شبهت و حجاب ریبت برخیزد. (کلیله و دمنه ). شبهت نکرد که دشمن تقبیح صورت کرده است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 347).