ترجمه مقاله

شاه بورجا

لغت‌نامه دهخدا

شاه بورجا. [ رَ ] (اِخ ) حکیم شهاب الدین شاه علی ابورجاء غزنوی . یکی از شاعران مشهور غزنین در اواسط قرن ششم بوده است . (لباب الالباب ج 2 ص 276). نام و لقب و کنیه ٔ او بگفته عوفی چنان است که نقل کردیم ،نظامی عروضی به «شاه بورجا» اکتفا کرده است . لطفعلی بیگ آذر اسم او را محمد و نام پدرش را رشید و لقبش را شهاب الدین آورده است و می نماید که گفته ٔ عوفی بسبب قرب زمانی با صاحب ترجمه بصواب اقرب باشد. تذکره نویسان او را معاصر یمین الدوله بهرام شاه غزنوی دانسته اند و در قصایدی نیز که از او بازمانده است مدح بهرامشاه دیده میشود و بنابراین شاعر معاصر آن سلطان و همدوره ٔ استادان بزرگ دیگری از قبیل سنایی و سیدحسن غزنوی و مختاری و سیدمحمد ناصر علوی بوده است . تاریخ وفات او نیز معلوم نیست آذر وفات او را در سال 598 و هدایت در 597 هَ . ق . دانسته است . و این هر دو قول مستبعد بنظر میرسد زیرا در این صورت میبایست نزدیک پنجاه سال بعد از فوت ممدوح خود زنده بود و عمر بسیار دراز یافته باشد. عوفی دیوان او را «مقبول » و «کلی اشعار او را معمول » دانسته است و از اینجا معلوم میشود که او از جمله ٔ استادانی است که شهرتش بعد از او نیز باقی مانده بوده است . از ابیات معدود او که در دست است قدرتش در ایراد معانی دقیق دلاویز و عبارات نغزاستادانه و روان و خیال انگیز آشکار است . او راست :
نازنین سرو بارور نگرش
که برد سجده سرو غاتفرش
زیر آن بگذر و شگفتی بین
کآفتابی شکفته بر زبرش
کس ندیده ست بارور سروی
کافتابی دمد ز برگ و برش
زیر هر سرو اگر ثمر باشد
دیده کرد از کنار من ثمرش
آفتاب ار بچشمه گردد باز
چشم بنهاده ام به رهگذرش
زآن نیاید همی بچشم درم
که نیایم همی بچشم درش
هست گویی زمرد ومرجان
سبز خط و لب شکر شکرش
یا چو پر داده طوطیئی که بود
مانده منقار در میان پرش
بس غریب است اینچنین طوطی
که ز منقار بردمد شکرش
نمکین از چه شد لب شکرینش
گر نکردم به آب دیده ترش
سحر از شب برآمدی زین پیش
می برآید کنون شب از سحرش
آتش از سنگ اگر جدانشود
پس دلم بایدی میان برش
خواهمی کز رخم کمر زندی
تا کنم دیده گوهر کمرش
نی نی آن زر که از رخم خیزد
بکمر کی کنند بی خطرش
شاه داند بهاش کرد که هست
رخ من بر عیار تخت زرش .
تا آنجا که به مدح شاه بهرام بن مسعود می پردازد. قصیده ٔ دیگری نیز ازو در دست است که مطلعش این است :
سپیده دم که خط نور بر ظلام کشند
براق خسرو سیاره در لگام کشند.
و این قطعه را وقتی سرود که بهرامشاه قصد فصد کرد:
ملک بخوردن باده چون مطربان بنشاند
ببر گرفتن خون قصد کرد و رگ زن خواند
بجشک فرخ فرخنده ٔ مبارک پی
بجوی سیم درون شاخ سرخ بید نشاند
بنوک آهن پولاد جوی سیم بکند
ز دست زرفشان ملک عقیق فشاند.
و این قطعه نیز ازوست که به شاعران دیگر نسبت داده شده است :
آمد آن کودک مسیح پرست
نیش الماس گون گرفته بدست
طشت زرین و آبدستان خواست
بازوی شهریار عالم بست
نیش بگریست گفت عز علیه
اینچنین دست را که یارد خست
سر فروبرد و بوسه داد برو
وز سر نوک نیش خُون برجست .
و هم در این معنی گوید:
این عجب بین که ....
کز سمن شاخ ارغوان برجست
بود فصاد همچو شاه تمام
ذقن ساده اش گرفت بدست
گفت فصاد این روا نبود
دست هر سو زدن چو مردم مست
شاه گفتا غلط نکردستم
ور غلط کرده ام جوابم هست
شرط باشد بوقت کردن فصد
گوی سیمین گرفتن اندر دست .
و رجوع به لباب الالباب عوفی ج 2 ص 276 و تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 2 ص 615 و مجمع الفصحا و آتشکده ٔ آذر شود.
ترجمه مقاله