ترجمه مقاله

شامخ

لغت‌نامه دهخدا

شامخ . [ م ِ ] (ع ص ) بلند. مرتفع. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
- جبال شامخات و شوامخ ؛ کوه های بلند. (از منتهی الارب ) :
عاقلان را در جهان جائی نماند
جز که در کهسارهای شامخات .

ناصرخسرو.


- نسب شامخ ؛ شریف و عالی نسب . (از اقرب الموارد).
|| متکبر. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). رجل شامخ ؛ کثیرالشموخ . (از اقرب الموارد). ج ، شمخ . || بمجاز کسی که بینی خود را بواسطه ٔ تکبر بلند کند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شمخ الرجل بانفه ؛ تکبر نمود. (منتهی الارب ). ج ، شُمَّخ .
ترجمه مقاله