سیه کاری
لغتنامه دهخدا
سیه کاری . [ ی َه ْ ] (حامص مرکب ) کنایه از ظلم و شوخی . (آنندراج ) (غیاث ) :
در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح
پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من .
آتش ارچه سرخ روی است از شرر
تو ز فعل او سیه کاری نگر.
چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب
چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود.
رجوع به سیاه کاری شود.
در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح
پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من .
خاقانی .
آتش ارچه سرخ روی است از شرر
تو ز فعل او سیه کاری نگر.
مولوی .
چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب
چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود.
صائب .
رجوع به سیاه کاری شود.