سگاله
لغتنامه دهخدا
سگاله . [ س َ / س ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) سرگین سگ . (آنندراج ) (جهانگیری ) (برهان ). فضله ٔ سگ . (رشیدی ). و این مخفف سگ گاله است یعنی فضله ٔ سگ و انداخته ٔ سگ . (رشیدی ) :
یکی بدید به گوه افتاده مسواکش
ربود تا بردش بازجای و باز کده
یکی بگفت که مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگاله و گوه سگ است خشک شده .
برداشتم نقاب و نگه کردم اندر او
ماننده بود راست به بدبو سگاله ای .
برای ریش خصمت میکند راست
زمانه مرهم خوب از سگاله .
یکی بدید به گوه افتاده مسواکش
ربود تا بردش بازجای و باز کده
یکی بگفت که مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگاله و گوه سگ است خشک شده .
برداشتم نقاب و نگه کردم اندر او
ماننده بود راست به بدبو سگاله ای .
برای ریش خصمت میکند راست
زمانه مرهم خوب از سگاله .