سه یکی
لغتنامه دهخدا
سه یکی . [ س ِ ی َ / ی ِ ] (عدد کسری ، اِ مرکب ) ثلث و یک بهره از سه بهره ٔ هر چیزی . (ناظم الاطباء) :
کبک چون طالب علمی است و درین نیست شکی
مسئله خواند تا بگذرد از شب سه یکی .
با فتح و ظفر بازگشتند و هرچه یافته بودند سه یکی به وی دادند. (قصص الانبیاء ص 148).
|| شراب جوشیده ٔ ثلثان شده :
از تن عقل پنج یک برگیر
سه یکی خور بروی خرم صبح .
زخمی که سه یک بودت خواهی که سه شش گردد
یکدم سه یکی می خور با یار به صبح اندر.
رجوع به سیکی و سه یک شود. || سه خال از بازی قمار. (ناظم الاطباء).
کبک چون طالب علمی است و درین نیست شکی
مسئله خواند تا بگذرد از شب سه یکی .
منوچهری .
با فتح و ظفر بازگشتند و هرچه یافته بودند سه یکی به وی دادند. (قصص الانبیاء ص 148).
|| شراب جوشیده ٔ ثلثان شده :
از تن عقل پنج یک برگیر
سه یکی خور بروی خرم صبح .
خاقانی .
زخمی که سه یک بودت خواهی که سه شش گردد
یکدم سه یکی می خور با یار به صبح اندر.
خاقانی .
رجوع به سیکی و سه یک شود. || سه خال از بازی قمار. (ناظم الاطباء).