ترجمه مقاله

سنج

لغت‌نامه دهخدا

سنج . [ س َ ] (اِ) وزن و کیل است که از وزن کردن و کشیدن به ترازو باشد. (برهان ). وزن کردن و وزن به این معنی مبدل سنگ است . (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ). || (نف ) مخفف سنجنده . که بسنجد. که برکشد. و در این معنی غالباً مزید مؤخر کلمات دیگر شود و صفت فاعلی مرکب مرخم سازد.
- آب سنج ؛ اندازه گیرنده ٔ آب .
- || دستگاه سنجش آب .
- الکل سنج ؛ دستگاه سنجش درجه ٔ الکل .
- بادسنج ؛ دستگاهی که وزش باد و شدت و جهت آنرا تعیین کند.
- || مجازاً،آنکه کار بیهوده کند :
که چند از مقالات آن بادسنج
که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج .

سعدی .


- بارسنج ؛ دستگاه تعیین وزن .
- || دستگاه تشخیص یا تعیین مقدار فلز غیرقیمتی یک آلیاژ.
- برق سنج ؛ دستگاه اندازه گیری برق .
- بنیادسنج ؛ غوررس . دقیق النظر. که بعمق امور بنگرد :
چه زیرک شد آن مرد بنیادسنج
که ویرانه را ساخت باروی گنج .

نظامی .


- پولادسنج ؛ جنگی . دلاور. شجاع . اسلحه دار. (انجمن آرا) :
ترازوی پولادسنجان بمیل
ز کفه بکفه همی راند سیل .

نظامی .


- || که با پولاد برابر نهاده شود درسختی :
گرازنده شد تیغ بی هیچ رنج
دو نیمه شد آن کوه پولادسنج .

نظامی .


- پیرایه سنج ؛ که پیرایه سنجد. که زیور و زیب سنجد :
بپائین آن مهد پیرایه سنج
فرستاد چندین شتر بار گنج .

نظامی .


جوانمردی باغ پیرایه سنج
شود مفلس از کیمیاهای گنج .

نظامی .


- || کشنده و وزن کننده زینت و زیور :
جهاندار کآن دید بگشاد گنج
بخروارها گشت پیرایه سنج .

نظامی .


- تب سنج ؛ آنکه تب اندازه کند. آلت یا وسیله ٔ اندازه گیری تب .
- توفیرسنج ؛ اضافه و افزونی را سنجیدن :
دو مار از برای تو توفیرسنج
یکی مار مهره یکی مار گنج .

نظامی .


- خردسنج ؛ آزماینده ٔ خرد. سنجنده ٔ عقل .
- دینارسنج ؛ آزماینده ٔ زر مسکوک . ممیز عیار و بار زر مسکوک :
شنید از دبیران دینارسنج
که زر زر کشد در جهان گنج گنج .

نظامی .


- || کشنده و وزن کننده ٔ دینار.
- درم سنج ؛ آزماینده ٔ سیم مسکوک . آنکه میزان عیار و بار سیم مسکوک تعیین کند.
- راه سنج ؛ اندازه گیرنده ٔ راه .عارف وضع راه :
چنان دید در قاصد راه سنج
که از جوش دل مغزش آمد به رنج .

نظامی .


چو آمد فرستاده ٔ راه سنج
به دارا سپرد آن گرانمایه گنج .

نظامی .


- زرسنج ؛ کشنده ٔ زر. وزن کننده ٔ زر.
- سخن سنج ؛ نقاد :
سخن سنجی آمد ترازو بدست
درست زراندود را می شکست .

نظامی .


نکو سیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدار مردم شناس .

سعدی .


کاتب و عالم و نقاد و سخن سنج و حسیب .

ناصرخسرو.


- سیم سنج ؛ درم سنج که مسکوک سیم کشد و اندازه گیرد که عیار و بار آن را مشخص سازد :
به کم مدتی شد چنان سیم سنج
که شد خواجه ٔ کاروانهای گنج .

نظامی .


- شغل سنج ؛ کارسنج . آنکه در مدارج و کیفیت مشاغل بدیده ٔ دقت نگرد :
بدستوری او شوی شغل سنج
که دستور دانا به از تیغ گنج .

نظامی .


- فشارسنج ؛ آلت و دستگاه اندازه گیری فشار.
- قافیه سنج ؛ که در قافیه ٔ شعر و انتخاب آن تأمل و اندیشه کند.
- قوت سنج ؛ نیروسنج .
- کارسنج ؛ شغل سنج :
سخن راند با کارسنجی چنان .

نظامی .


- کوه سنج ؛ اندازه گیرنده ٔ کوه . کشنده ٔ کوه .
- کینه سنج ؛ آزماینده ٔ دشمنی و عدوات . کینه خواه . کینه کش :
بجای فرستادن نزل و گنج
چرا با هزبران شدی کینه سنج .

نظامی .


- گاه سنج ؛ اندازه گیرنده ٔ زمان . سنجنده ٔ وقت .
- گران سنج ؛ گران بها. پربها.
- گرماسنج ؛ میزان الحراره . دستگاه اندازه گیری گرما.
- گنجینه سنج ؛ اندازه گیرنده ٔ گنجینه و نقود.
- گهرسنج ؛ کشنده و وزن کننده ٔ گوهر. جواهرسنج :
ترازوی خود را گهرسنج یافت .

نظامی .


- مال سنج ؛ سنجنده و اندازه گیرنده ٔ کالا و متاع .
- مشک سنج ؛ کشنده ٔ مشک . اندازه گیرنده ٔ مشک .
- نغمه سنج ؛ نغمه شناس .
- نکته سنج ؛ ظریف . باریک گو. سخته گو.
- هواسنج ؛ دستگاه اندازه گیری هوا.
- هوش سنج ؛ دستگاه اندازه گیری هوش و فراست .
ترجمه مقاله