ترجمه مقاله

سمیع

لغت‌نامه دهخدا

سمیع. [ س َ ] (ع ص ) شنواننده . شنونده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). شنوا. (دهار) (مهذب الاسماء): اذن سمیع؛ گوش شنوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) :
دوم گوشت شنودن که به روی چشم خود دیدن
سمیع و نیک و بد کیشی اگر حیلت اگردستان .

ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 361).


|| صفتی از صفات باریتعالی و معنی آن داننده ٔ هر چیز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) :
ور همچو ماخدای نه جسم است و نه گران
پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر.

ناصرخسرو.


|| شیر که از دور حس مردم و جز آن شنود. (آنن__دراج ) (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله