ترجمه مقاله

سفالین

لغت‌نامه دهخدا

سفالین . [ س ُ / س ِ ] (ص نسبی ) گلین . (آنندراج ). که از سفال ساخته باشد :
وز انگشت شاهان سفالین نگین
بدخشانی آید بچشم کهین .

ابوشکور.


سفالین عروسی بمهر خدای
بر او بر نه زری و نه زیوری
ببسته سفالین کمر هفت هشت
فکنده بسر برتنک معجری .

منوچهری .


از سفالین گاو و سیمین آهوان
عید جانرا خون قربانی بخواه .

خاقانی .


خورده برسم مصطبه می در سفالین مشربه
قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته .

خاقانی .


پای بگشا از این بهیمی سم
سر برون آر از این سفالین خم .

نظامی .


سیه زنگئی دیدم آتش پرست
سفالین سبوئی پر از می بدست .

نظامی .


گهش گفته ام جان شیرین من
جم وقت جام سفالین من .

نزاری قهستانی (دستورنامه ).


رجوع به سفال شود.
ترجمه مقاله