سر تابیدن
لغتنامه دهخدا
سر تابیدن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) نافرمانی کردن :
برهمنان را چندانکه دید سر ببرید
بریده به سر آن کز هدی بتابد سر.
گر نتابی سر ز دانش از تو تابد آفتاب
وز سعادت ای پسر بر آسمان سایدت سر.
جوانا سر متاب از پند پیران
که پند پیر از بخت جوان به .
برهمنان را چندانکه دید سر ببرید
بریده به سر آن کز هدی بتابد سر.
فرخی .
گر نتابی سر ز دانش از تو تابد آفتاب
وز سعادت ای پسر بر آسمان سایدت سر.
ناصرخسرو.
جوانا سر متاب از پند پیران
که پند پیر از بخت جوان به .
حافظ.