سر باز کردن
لغتنامه دهخدا
سر باز کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خلق کردن . ایجاد کردن :
حصار جهان را که سر باز کرد
ز بیت المقدس سرآغاز کرد.
|| افتتاح کردن . آغاز کردن . شروع کردن :
شغال و گرگ و زاغ این ساز کردند
که از شخص شتر سر باز کردند.
|| منفجر شدن جراحت و ریش .
حصار جهان را که سر باز کرد
ز بیت المقدس سرآغاز کرد.
نظامی .
|| افتتاح کردن . آغاز کردن . شروع کردن :
شغال و گرگ و زاغ این ساز کردند
که از شخص شتر سر باز کردند.
نظامی .
|| منفجر شدن جراحت و ریش .