سرما
لغتنامه دهخدا
سرما. [ س َ ] (اِ) سرما (از: سرد) به شباهت با گرما (از: گرم ) ساخته شده (والا میبایست سردا بشود). (دارمستتر تتبعات ایرانی ج 1 ص 267). همین شکل در پهلوی نیز وجود دارد: «سرماک » برابر «گرماک » . گیلکی «سرمه » ، فریزندی و یرنی و نطنزی «سرما» ، سمنانی «سرما» ، سنگسری «سرمو» ، سرخه ای «سرمه » ، لاسگردی «سرمه » ، شهمیرزادی «سرمه » . سردی . برودت . ضد گرما. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مقابل گرما. (آنندراج ). برد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) :
بماندستم چون فنگ به خانه در دلتنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ .
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد.
میر با تو ز خوی نیک بدل گرمی کرد
گرچه در سرما با میر نرفتی به سفر.
رفت سرما و بهار آمد چون طاووسی
بسوی روضه برون آمد هر محبوسی .
سپیده دم از بیم سرمای سخت
بپوشید بر کوه سنجابها.
دلی کز مهر باشد بی شکیبا
نه از گرما بترسد نه ز سرما.
امروز سرمایی سخت بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371).
علم چون گرماست نادانی چو سرما در قیاس
هرکه از سرما گریزد قصد زی گرما کند.
گرفت آب کاسه ز سرمای سخت
چو زرین ورق گشت برگ درخت .
بماندستم چون فنگ به خانه در دلتنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ .
حکاک .
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد.
فردوسی .
میر با تو ز خوی نیک بدل گرمی کرد
گرچه در سرما با میر نرفتی به سفر.
فرخی .
رفت سرما و بهار آمد چون طاووسی
بسوی روضه برون آمد هر محبوسی .
منوچهری .
سپیده دم از بیم سرمای سخت
بپوشید بر کوه سنجابها.
منوچهری .
دلی کز مهر باشد بی شکیبا
نه از گرما بترسد نه ز سرما.
(ویس و رامین ).
امروز سرمایی سخت بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371).
علم چون گرماست نادانی چو سرما در قیاس
هرکه از سرما گریزد قصد زی گرما کند.
ناصرخسرو.
گرفت آب کاسه ز سرمای سخت
چو زرین ورق گشت برگ درخت .
عمعق .