سرحلقه
لغتنامه دهخدا
سرحلقه . [ س َ ح َ ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) سردار جماعت . (آنندراج ). پیشوا. رئیس :
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه ٔ رندان جهان باش .
گر حلقه ٔ دام است وگر حلقه ٔ زنجیر
سرحلقه بغیر از من دیوانه کدام است .
- سرحلقه ٔ ده عقل ؛ کنایه از عقل اول . (غیاث ).
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه ٔ رندان جهان باش .
حافظ.
گر حلقه ٔ دام است وگر حلقه ٔ زنجیر
سرحلقه بغیر از من دیوانه کدام است .
ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
- سرحلقه ٔ ده عقل ؛ کنایه از عقل اول . (غیاث ).