ترجمه مقاله

سرتیز کردن

لغت‌نامه دهخدا

سرتیز کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن . بهم بافتن . سرهم کردن :
پریرخ زآن بتان پرهیز میکرد
دروغی چند را سرتیز میکرد.

نظامی .


|| فروبردن . داخل کردن :
سنان بر سینه ها سرتیز کرده
جهان را روز رستاخیز کرده .

نظامی .


ترجمه مقاله