سدوم
لغتنامه دهخدا
سدوم . [ س َ ] (اِخ ) نام قاضی شهر لوط است و فتوای به لواط داده بود. (برهان ) (آنندراج ). قاضی شهر لوطو او فتوای به لواطت داده بود. (غیاث ) :
گناه هم تو نمایی و هم تو گیری خشم
پس این قضای سدوم است و باشد این منکر.
با خود اندیشه کرد حاکم شوم
که کنم حکم زن چو حکم سدوم .
گناه هم تو نمایی و هم تو گیری خشم
پس این قضای سدوم است و باشد این منکر.
عنصری .
با خود اندیشه کرد حاکم شوم
که کنم حکم زن چو حکم سدوم .
سنایی .