سختی کشیده
لغتنامه دهخدا
سختی کشیده . [ س َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریشان و تنگدست . (ناظم الاطباء). مشقت دیده . مصیبت زده :
کنون دانم که آن سختی کشیده
بمشکوی ملک باشد رسیده .
چه جویی ازمن سختی کشیده
ز آسانی بدشواری رسیده .
هر کجا سختی کشیده و تلخی چشیده ای را بینی خود را بشره در کارهای مخوف اندازد. (سعدی ). و مردم معزول و سختی کشیده را باز عمل فرماید. (سعدی ). || مظلوم . (ناظم الاطباء).
کنون دانم که آن سختی کشیده
بمشکوی ملک باشد رسیده .
نظامی .
چه جویی ازمن سختی کشیده
ز آسانی بدشواری رسیده .
نظامی .
هر کجا سختی کشیده و تلخی چشیده ای را بینی خود را بشره در کارهای مخوف اندازد. (سعدی ). و مردم معزول و سختی کشیده را باز عمل فرماید. (سعدی ). || مظلوم . (ناظم الاطباء).