سجده بردن
لغتنامه دهخدا
سجده بردن . [ س َ / س ِ دَ / دِ ب ُدَ ] (مص مرکب ) سجده کردن . سجده آوردن :
سجده بردش نگار سیم اندام
باد عاشق بشرط خویش تمام .
بفرمانبری شاه را سجده برد
پذیرفته ها را به قاصد سپرد.
نه پی در جستجوی کس فشردم
نه جز روی تو کس را سجده بردم .
سجده بردش نگار سیم اندام
باد عاشق بشرط خویش تمام .
نظامی .
بفرمانبری شاه را سجده برد
پذیرفته ها را به قاصد سپرد.
نظامی .
نه پی در جستجوی کس فشردم
نه جز روی تو کس را سجده بردم .
نظامی .