سته گشتن
لغتنامه دهخدا
سته گشتن . [ س ُ ت ُه ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ستوه شدن . عاجز شدن . درماندن :
چو از می گران شد سر باده خوار
سته گشت رامشگر و میگسار.
که شد مرگ از آن خوار بر چشم خویش
سته گشت و نفرید بر خشم خویش .
چو از می گران شد سر باده خوار
سته گشت رامشگر و میگسار.
اسدی .
که شد مرگ از آن خوار بر چشم خویش
سته گشت و نفرید بر خشم خویش .
اسدی .