ترجمه مقاله

سازواری

لغت‌نامه دهخدا

سازواری . (حامص مرکب ) عمل سازوار. سازوار بودن . سازگاری . (انجمن آرا) (آنندراج ). موافقت در کارها. (برهان ). الفت . (منتهی الارب ). سازوار آمدن . سازگار بودن . سازگارآمدن . سازنده بودن . سازش . ساختن . اتفاق . وفق . وفاق . موافقت . توافق . || موافقت در مزاج و طبع. (برهان ). ملائمت . لئم . (منتهی الارب ). || هم آهنگی و مطابقت و مشابهت و مناسبت . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ) : چنانکه سازواری و ناسازواری مر آوار را. (دانشنامه ٔ الهی چ معین ص 36).
- سازواری دادن ؛ ایلاف . (ترجمان القرآن ). تألیف . ائتلاف .
- سازواری کردن با دیگری ؛ مطاوعة. (منتهی الارب ).
- سازواری کردن میان دو چیز ؛ التئام . (منتهی الارب ). رجوع به ساختن و سازگاری شود.
ترجمه مقاله