زورفین
لغتنامه دهخدا
زورفین . (اِ)بمعنی زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر چارچوب در و صندوق و امثال آن زنند و زنجیر بر آن اندازند و قفل کنند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). زرفین . زلفین . (فرهنگ فارسی معین ) :
هر کسی انگشت خود یک ره کند در زورفین .
خوی نیکو را حصار خویش کن
وز قناعت بر سرش زن زورفین .
گر در دانش بتو بر بسته گشت
من بگشایم ز درون زورفین .
رجوع به زرفین و زلفین شود.
هر کسی انگشت خود یک ره کند در زورفین .
منوچهری .
خوی نیکو را حصار خویش کن
وز قناعت بر سرش زن زورفین .
ناصرخسرو.
گر در دانش بتو بر بسته گشت
من بگشایم ز درون زورفین .
ناصرخسرو.
رجوع به زرفین و زلفین شود.