زودسیر
لغتنامه دهخدا
زودسیر. (ص مرکب ) کنایه از کسی است که از صحبت زود سیرشود و دلگیر گردد. (برهان ). شخصی که زود از چیزی سیر شود. (فرهنگ رشیدی ). کنایه از شخصی است که زود از صحبت دلگیر شود و در بیگانگی زند. (آنندراج ) (از انجمن آرا). کسی که از صحبت و معاشرت زود سیر و دلگیر شود. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که از صحبت دوستان زود ملال آگین شده بر در بیگانگی زند. (غیاث ) :
جهان ما چو یکی زودسیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر زمان به دیگر زی .
من به تو ای زودسیر، تشنه ٔ دیرینه ام
دشنه مکش همچو صبح تشنه مکش چون سراب .
در غمت ای زودسیر، خون جگر می خورم
تشنه بجز من که دید آبخورش آتشین .
گرنه تو ای زودسیر، تشنه ٔ خون منی
با من دیرینه دوست چند کنی دشمنی .
که بشتاب ای نظامی زود دیر است
فلک بدعهد و عالم زودسیر است .
کلیم ، یک ره از آن شوخ زودسیر بپرس
وفا چه کرد که در خاطر تو جا نگرفت .
|| آنکه به سرعت خشنود شود و بزودی پر و آگنده گردد. (ناظم الاطباء). || کنایه از بیفایده است . || کنایه از بدمزاج باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ).
جهان ما چو یکی زودسیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر زمان به دیگر زی .
منوچهری .
من به تو ای زودسیر، تشنه ٔ دیرینه ام
دشنه مکش همچو صبح تشنه مکش چون سراب .
خاقانی .
در غمت ای زودسیر، خون جگر می خورم
تشنه بجز من که دید آبخورش آتشین .
خاقانی .
گرنه تو ای زودسیر، تشنه ٔ خون منی
با من دیرینه دوست چند کنی دشمنی .
خاقانی .
که بشتاب ای نظامی زود دیر است
فلک بدعهد و عالم زودسیر است .
نظامی .
کلیم ، یک ره از آن شوخ زودسیر بپرس
وفا چه کرد که در خاطر تو جا نگرفت .
ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
|| آنکه به سرعت خشنود شود و بزودی پر و آگنده گردد. (ناظم الاطباء). || کنایه از بیفایده است . || کنایه از بدمزاج باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ).