زهش
لغتنامه دهخدا
زهش . [ زِ هَِ ] (اِمص ) عمل زهیدن . (فرهنگ فارسی معین ). زائیدن . زادن . زائیده شدن . تولد. اسم مصدر زهیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زایش :
به بالای سرو و به نیروی پیل
به انگشت خشت افکند بر دو میل
نیاید به گیتی ز راه زهش
به فرمان دادار نیکی دهش .
بمیرد کسی کو ز مادر بزاد
زهش چون ستم بینم و مرگ داد.
|| اجتماع و پیوستگی . || مباشرت . (ناظم الاطباء). || (اِ) آب زه و زهاب و چشمه و موضع جوشیدن و برآمدن آب از چشمه باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنجا که آب برمی جهد از چشمه . (اوبهی ). زهاب . (فرهنگ رشیدی ). آب چشمه و زه . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
آفتاب فتح را از سایه ٔ چترش طلوع
آبروی ملک را از آتش تیغش زهش .
شاخسار عدل را عون تو باد
جویبار بذل را کلکت زهش .
|| صفت و تحسین هم هست .(برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبل و حاشیه ٔ آن شود.
به بالای سرو و به نیروی پیل
به انگشت خشت افکند بر دو میل
نیاید به گیتی ز راه زهش
به فرمان دادار نیکی دهش .
فردوسی .
بمیرد کسی کو ز مادر بزاد
زهش چون ستم بینم و مرگ داد.
فردوسی .
|| اجتماع و پیوستگی . || مباشرت . (ناظم الاطباء). || (اِ) آب زه و زهاب و چشمه و موضع جوشیدن و برآمدن آب از چشمه باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنجا که آب برمی جهد از چشمه . (اوبهی ). زهاب . (فرهنگ رشیدی ). آب چشمه و زه . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
آفتاب فتح را از سایه ٔ چترش طلوع
آبروی ملک را از آتش تیغش زهش .
کمال (از فرهنگ رشیدی ).
شاخسار عدل را عون تو باد
جویبار بذل را کلکت زهش .
شمس فخری .
|| صفت و تحسین هم هست .(برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبل و حاشیه ٔ آن شود.