زرکوبی
لغتنامه دهخدا
زرکوبی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل زرکوب . طلاکاری . (فرهنگ فارسی معین ) :
رخ زردم کند در اشکباری
گهی زرکوبی و گه نقره کاری .
|| (ص نسبی ) زرکوبی شده . هر چیزی که روی آن طلاکوبی شده باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
رخ زردم کند در اشکباری
گهی زرکوبی و گه نقره کاری .
نظامی .
|| (ص نسبی ) زرکوبی شده . هر چیزی که روی آن طلاکوبی شده باشد. (فرهنگ فارسی معین ).