زاغر
لغتنامه دهخدا
زاغر. [ غ َ / غ ُ ] (اِ) حوصله راگویند که چینه دان است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ اوبهی ). هزار چینه دان مرغ که بتازیش حوصله خوانندو آن را گژار گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
از اکنون تا پسین روزی ز گیتی
بر آن خاک ار فرود آید کبوتر
ز بس آغار خون گر دانه چیند
طبرخون رویدش از حلق و زاغر.
رجوع به ژاغر شود.
از اکنون تا پسین روزی ز گیتی
بر آن خاک ار فرود آید کبوتر
ز بس آغار خون گر دانه چیند
طبرخون رویدش از حلق و زاغر.
ازرقی .
رجوع به ژاغر شود.