ریگ بوم
لغتنامه دهخدا
ریگ بوم . (اِ مرکب ) ریگزار. ریگستان . شنزار. زمینی شنی و ماسه زار :
اگر هاتفی گفت کای اهل روم
فروزنده ریگیست این ریگ بوم .
به گنج و به فرمان در آن ریگ بوم
عمارت بسی کردبر رسم روم .
کرده به چنان مروتی چست
آن خانه ٔ ریگ بوم را سست .
برآن ریگ بوم ار کسی تاختی
زمین زیرش آتش برانداختی .
در کنار رودخانه ها و سنگستان و زمین ریگ بوم نیکو شود. (فلاحت نامه ). باید بی بیخ بنشانند [ تا بلقوارا ] در زمینی که ریگ بوم باشد بگیرد. (فلاحت نامه ). در زمینهایی که دیگر درخت نگیرد آن [ امرود ] بگیرد، مثل زمینی که ریگ بوم بود. (فلاحت نامه ). رجوع به ریگزار شود.
اگر هاتفی گفت کای اهل روم
فروزنده ریگیست این ریگ بوم .
نظامی .
به گنج و به فرمان در آن ریگ بوم
عمارت بسی کردبر رسم روم .
نظامی .
کرده به چنان مروتی چست
آن خانه ٔ ریگ بوم را سست .
نظامی .
برآن ریگ بوم ار کسی تاختی
زمین زیرش آتش برانداختی .
نظامی .
در کنار رودخانه ها و سنگستان و زمین ریگ بوم نیکو شود. (فلاحت نامه ). باید بی بیخ بنشانند [ تا بلقوارا ] در زمینی که ریگ بوم باشد بگیرد. (فلاحت نامه ). در زمینهایی که دیگر درخت نگیرد آن [ امرود ] بگیرد، مثل زمینی که ریگ بوم بود. (فلاحت نامه ). رجوع به ریگزار شود.