ریزه خوار
لغتنامه دهخدا
ریزه خوار. [ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) ریزه خور. که خرده های ریز پس مانده ٔ کسی را بخورد. ریزه خور :
درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان
ادریس ریزه خوارش و ارواح میده آور.
جهد کن تا ریزه خوار خوان دل باشی از آنک
نسر طائر را مگس بینی چو دل بنهاد خوان .
- ریزه خوار احسان یا نعمت یا انعام کسی ؛ متنعم از نعمت و احسان وی . مرهون منت و احسان او: ریزه خوار خوان انعام توایم . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ریزه خور شود.
درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان
ادریس ریزه خوارش و ارواح میده آور.
خاقانی .
جهد کن تا ریزه خوار خوان دل باشی از آنک
نسر طائر را مگس بینی چو دل بنهاد خوان .
خاقانی .
- ریزه خوار احسان یا نعمت یا انعام کسی ؛ متنعم از نعمت و احسان وی . مرهون منت و احسان او: ریزه خوار خوان انعام توایم . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ریزه خور شود.