رنجیده
لغتنامه دهخدا
رنجیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) رنج دیده . محنت و مشقت کشیده . تعب و سختی آزموده . رجوع به رنج و رنجیدن شود. || آزرده . (ناظم الاطباء). آزرده خاطر. آزرده دل . مکدر : رنجیده نگه کرد و گفت ... (گلستان ).
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عاقل اندر سفیه .
|| مضطرب . || خشمگین و غضبناک . (ناظم الاطباء).
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عاقل اندر سفیه .
(بوستان ).
|| مضطرب . || خشمگین و غضبناک . (ناظم الاطباء).