ترجمه مقاله

رمیده

لغت‌نامه دهخدا

رمیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) رم زده . رم خورده . رم دیده . رم کرده . (آنندراج ). ترسیده . هراس دیده . متوحش . دورشده از وحشت و کراهت :
از ما رها شدی دگری را رهی شدی
از ما رمیده با دگری آرمیده ای .

شهره ٔ آفاق (از صحاح الفرس ).


امیر همچو شبان باشد و سپه چو رمه
شود رمیده رمه چون شود گرفته شبان .

قطران .


چه کردم که از من رمیده شدند
همه خویش و بیگانه بر خیرخیر.

ناصرخسرو.


مکر است بیشمار و دها مر زمانه را
من زو چنین رمیده ز مکر و دها شدم .

ناصرخسرو.


که رفت بر ره فرمان تو کز آن فرمان
رمیده بخت بفرمان او نیامد باز.

سوزنی .


|| آشفته و پریشان . مضطرب و مغموم و آزرده . (ناظم الاطباء) :
دلم رمیده ٔ لولی وشی است شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز.

حافظ.


|| خشمناک . || دارای نفرت . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله